بەآغوش میگیرمت شعر دوستت دارم را در ڪنار گوشت زمزمە میڪنم وآنگاە ڪە محو بوے نفسهایت شدەام مستانە موی آشفته ات را با انگشتان مشتاقم شانە میڪنم چە گناە قشنگیست بوسیدن تو چە جهنم زیباییست بهشت آغوشت دعوتم ڪن به شهر آغوشت شهرے ڪه عطر دلدادگے اش بتَراود اندامم را آغوشے ڪه بے پَروا مَرا لا بلاے بازوانش بفشارد بوسه هایش غرقم ڪند آنگاه با شهد لبانت عسلے ڪن لبانم را هر شب در خیال عطر تنت حل مے شوم عاشقانہ ستایشت مے ڪنم تمام ِ شب بوهاے باغچہ را بہ موهایم مے آویزم و شاعرانہ تر از همیشه براے تو شعر مے نویسم بماند که ندارمت بماند که هنوز دلم برایت تنگ است بماند که تکهای از تو در من مانده است بماند که شبها بیقرارت میشوم بماند که هنوز دلم میخواهدت بماند که بی تو فقط زندهام بماند که هنوز وقتی باران میبارد صدایت در گوشم میپیچد بماند که نمی آیی تا که آرامم کنی بماند که نمیتوانم از ذهنم بیرونت کنم همه ی اینها بماند در دلم در تنهایی من تو فقط خوب باش همین کافی است کاش بیایی سمت من نگاهت کنم دلم برای چشم هایت تنگ شده بی تاب توام بگو که دوستم داری مانند آن گنجشک جا مانده می لرزم ایوان جای من نیست مرا در آغوش بگیر بال هایم گرم می شوند کمی تو باشی که بد نمی شود این پرنده لانه اش را گم کرده بگذار هر شب در چشم هایت آشیان کنم می شکند ذره ذره سقف نازک دل می چکد قطره قطره دلتنگی تو کجایی تو کجایی باید آغوشم را برایت باز کنم باید مثل نفس نفس هایم دم گوشت دوستت دارم ها را به تکرار فریاد کن
|